Modern life Addict

داشتم فک می‌کردم که تا حالا شده یه دکمه بک توی زندگی انقَدَر مهم بشه؟ یا این‌که تا حالا شده به بازگشتن وابسته بشم، به این‌که گذشته رو بهونه‌ای کنم که توسط‌ش از آینده فرار کنم؟

یک ماه پیش که همه چیز روی روال بود و صبح ماگ به دست توی سرویس بودم، گوشی تلفن‌ام خراب شد و کلافِ تلاش‌مانندی که برای کنترل اوضاع داشتم می‌بافتم پنبه شد. داشتم همه به‌هم‌ریختگی رو تقصیر نبودن و نداشتن تلفن‌ام می‌نداختم و از بی(کم)مسئولیتیِ خودم فرار می‌کردم. ده‌روزی می‌شه که گوشی‌ام به دست‌م رسیده، اما یه گوشه افتاده و ازش استفاده‌ای نمی‌شه. اون تصوری که از مشکلات داشتم هنوز به قوت خودش باقی‌ه و چیزی با اومدن‌ش تغییر نکرده(همون‌جوری که چیزی با رفتن‌اش تغییر نکرد).

الان که بهتر می‌تونم عقب‌گرد کنم و صحنه رو بررسی کنم، می‌بینم که کمبود مدیریت مشکلات‌ام موجب شده نتونم مسائل رو به شکل درستی هندل کنم و با بزرگ‌نمایی و تعمیم‌اش به بقیه جوانب(که آره چون اونو نداری فیلان شده و چون فیلان شده پس بهمان می‌شه) شرایط رو سخت کردم. انگار که می‌ترسیدم با چیزی که جلوی روم واستاده روبرو بشم یا تنبلی اجازه نداده سختی کار رو تحمل کنم و سعی کردم در عوض با این بهونه خودم رو گول بزنم.

بخش دوم اما وابستگی منِ نوعی(که شما بخونین انسان مدرن) به تکنولوژی‌ه، اما وابستگی نه در معنای مثبت. گیرکردن در سیاه‌چاله‌ای از وابستگی شدید به اون که شاید متوجه‌اش نیستیم و همین باعث شده نخوایم براش کاری کنیم. احساس خودم این بود که تا خرخره توی تکنولوژی فرو رفتم، شادی‌هام به اون وابسته شده و I share, therefore I amمانند شدم. اگرچه توانایی وفق‌پذیری آدم‌ها زیاده و اگرچه بعد از مدتی این هم به پوسته عادی زندگی می‌پیونده، اما شاید لازم باشه هر از گاهی یک بار آدم از نویزهای دنیای یک آدمِ قرنِ‌بیست‌و‌یکمی فاصله بگیره و توی خلوت با خودش بتونه مختارانه و آگاهانه با این چیزها دیل کنه. این‌جوری حداقل می‌فهمه وضعیت‌اش رو، و اگر هم مشکلی رو حس کنه می‌تونه پیش از اون‌که حاد بشن، درمان‌شون کنه.


مشخصات

آخرین جستجو ها