انتهای سال، تنهاشدن توی خونه همزمانه با فرصت فکرکردن بیشتر و یهذره شفافشدن مسیر گذشته و آینده. هندلکردن کارهای خونه توی تعطیلات رو اضافه میکنم به کارهایی که نرمال باید انجام بدم و سرم درد میگیره. احساساتم لبریز میشن و از چشمهام میافتن پایین. نمیدونم این سنگینی چیه که دارم حسش میکنم. شیشهفتساعت دیگه مونده تا سال عوض بشه، س. داد میزنه که برای بهترکردن حالوروزت به چیزی بیشتر از تقویم احتیاج داری. ذهنم شلوغه ولی واژهها ازش بیرون نمیآن. نمیدونم، نمیدونم. فقط از توی حیاط دیدم که ماه کامل شده. شالوکلاه میکنم تا یه مسیر طولانی رو شاهد باشم و شاید یکم آرومتر بشم.
I can’t recall the taste of food, nor the sound of water, nor the touch of grass. I’m naked in the dark
درباره این سایت