سیستم خوابم به هم ریخته، ساعت یک به سختی خوابم میبره و با یک بار بیدار شدن وسط خواب، نهایتا ساعت سه بیدار میشم که دیگه خواب رو برای امروز ادامه ندم. روزِ سختی خواهد بود، بنابراین باز هم سراغ اسلحهی دوران دبیرستان میرم؛ چایقهوه. اتاق تاریکه و بچهها خواب، پس بیش از یک لیترش رو توی فلاسک میریزم تا حین تماشای فیلمهای المپیاد توی راهرو مشغول نوشیدنش باشم. فیلم سوم تموم میشه، سرم رو بالا میآرم و شوکه میشم. رنگِ سیاهِ آسمون پریده، ساعت از پنجونیم رد شده و من کمکم باید آماده بشم. میرم توی حیاط، آگالاک میذارم و روی میز پینگپنگ دراز میکشم تا آسمون رو تماشا کنم که روشن و روشنتر میشه. در عین حال که ردِ هواپیماها واضحتر و پخشتر میشن، خورشید تمِ نارنجیرنگش رو به افق میده و ستارههایی که شب درخشان بودن پا به فرار میذارن. امروز پ. مسابقه داره و کمی براش نگرانم، واقعا منتظرم برنده شه تا از عمق وجود احساس شادی کنم.
لباسها رو شستم، مواد اولیه غذا رو برای پخت آماده کردم و میرم که دوش بگیرم. تا ببینم از دل امروز چی میشه بیرون کشید و دنیا چی توی چنته داره. :))
درباره این سایت